رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

27 آبان--دوست مجازیمون ،حقیقی شد...

سلام نفسم حدود یکماه پیش مامان یکی از دوستای خوب وبلاگیمون پیام گذاشتن که قصد مهاجرت دارن از شمال به اراک... بله همشمهری ما میخواستن بشن..به مدت چند سال.. خیلی خوشحال شدم...و خوشحالیم زمانی کامل شد که متوجه شدم خونشون تقریبا نزدیک خونه ماست... یکبار ما رفتیم خونشون و یکبارم اونا اومدن خونه ما..چند بار هم با هم پارک رفتیم... یکشبم که مهمون خونه عموی من بودیم... قابل ذکره که ما سه تا دختر عمو هستیم که هر سه تامون یکی یکدونه پسر داریم... سه تا نتیجه پسر ،از سه تا نوه پسری.... خلاصه سه تونو به سختی کنار هم خوابوندیم تا یه عکس ازتون بندازیم و بالاخره موافق شدیم....
27 آبان 1394

4آبان..روزامون میگذره

سلام نفسم... ببخش گلم از وقتی اومدیم اراک اولا که دیگه اینترنتمون نامحدود نیست بعدشم سرمون شلوغه ..و در آخر مامان خانومت تنبل شده..وبلاگت دیر به دیر اپ میشه.. اینروزا بیشتر روزامونو با سامیار میگذرونیم...با اینکه اون خیلی کوچولو و تازه 3 ماهه شده اما تو هر روز که بیدار میشی میگی بریم پیش سامیار..یکم باهاش بازی میکنی و بعدش میری سراغ بازی خودت..اما از اینکه سامیار هم بخوابه ناراحت میشی...با اینکه اون خواب و بیدارش خیلیم واسه تو فرقی نداره... صحبتهایی که میکنی خیلی عاقلانه تر از گذشته شده... یکروز که نبات میخوردی...کنجکاو شدی و گفتی چرا نبات توش نخ داره؟؟؟ یکروزم گفتی مامان...
4 آبان 1394
1